Saturday, December 31, 2011

سه سال و چهار ماه

قد : 99 سانتی متر
وزن : 14 کیلو گرم


همچنان بد غذا
عاشق گوشواره

بازی مورد علاقه خاله بازی و بقول خودت دوست بازی
عاشق نقاشی و کارتون

.

Sunday, December 4, 2011

حرفهای جدید - عکسهای جدید



منم بزرگ شدم میخوام مامان بشم
مامان منم دلم میخواد عروس بشم ولی لباس عروس ندارم که
مامان دارم میفتم مواظب باش اگه بیفتم دیگه بچه نداریها
دستت درد نکنه برام گوشواره خریدی
اگه با ماشین بری تو دیوار به بابا می گم
به خاله بگو امروز سرم شلوغه نمیتونم بیام مهد پیشش
تو مطمئنی مامانت خونه است - یعنی من نیام مهد و بتونم خونه پیشش بمونم

.

Thursday, November 17, 2011

کلاسهای فوق برنامه

از کلاسهای فوق برنامه مهد کودکت موسیقی و باله میری و هر دوشونو دوست داری و وقتی میایی برام تعریف می کنی. ولی حس میکنم از باله بیشتر خوشت میاد چون هر روز ازم میپرسی که امروزم رقص داریم یا نه؟

یه مدت بود خیلی بدقلق شده بودی و همش لجبازی می کردی و حرفهای بد میزدی ولی الان چند وقته که بهتر شدی . البته حدس میزنم بخاطر تغییر لول کلاست و طبعا تغییر مربی ات بود که بهش عادت کرده بودی و دوستش داشتی ولی خوشبختانه به مربی جدیدت هم علاقه پیدا کردی

.

Sunday, November 13, 2011

مامان و بابا

دوستت داریم عشق کوچولوی ما که زندگیمون رو شیرین و روشن کردی

زندگیمون بدون تو معنایی نداره

ما خودمون هم نمیدونیم چطور این همه سال بدون تو زندگی کردیم
.

Saturday, November 5, 2011

پارک


صبح های جمعه با بابایی میری پارک نزدیک خونه مون و با هم بازی می کنید

این برنامه تون رو خیلی دوست داری و اگه مهمون هم داشته باشیم چه بهتر همه با هم میرید و حسابی بهتون خوش میگذره

راستی تو کلاسهای فوق برنامه مهد کودک اسمتو تو باله و موسیقی نوشتم و از هر کدوم یک جلسه رفتی و خوشت هم اومده بود و امیدوارم توشون خوب پیشرفت کنی عزیزم

.

Monday, October 31, 2011

اراده

یه چیز جالب که تو وجودت هست و من خیلی دوستش دارم اینه که خیلی با اراده هستی. وقتی یه تصمیمی می گیری دیگه پاش وای می ایستی. مثل از پوشک گرفتنت که یه روز صبح پاشدی و گفتی دیگه نمیخوام پوشک بپوشم و رو حرفت هم وایسادی و کثیف کاری هم اصلا نکردی

بعدش هم که گفتی برام تخت جدید بگیرید و قول میدم توش بخوابم( تو تخت و پارک بچگی ات فقط چند ماه اول خوابیدی) و اینکار رو هم کردی و از همون اولین شب توش خوابیدی ولی من هم کنارت میموندم.

ازم خواستی شبها پیشت بمونم تا خودت بهم بگی که دیگه میتونی تنها تو اتاقت بخوابی و من هم به حرفت احترام گذاشتم و با سابقه ای که از اخلاقت داشتم میدونستم که بزودی این کار رو می کنی و همینطور هم شد و یه شب بعد از اینکه شیرت رو خوردی و قصه شبت رو هم خوندم گفتی وقتی خوابم برد برو تو تخت خودت بخواب و از اون شب دیگه تنها خوابیدی و اگه هم شب بیدار میشی اصلا گریه نمیکنی و فقط صدام میزنی که بهت آب یا شیر بدم

تو دختر کوچولوی عزیز و با اراده من هستی که خیلی زود داری بزرگ میشی ولی دلم میخواد زمان رو نگه دارم و بیشتر از بچگی ات لذت ببرم

.

Monday, October 17, 2011

بازی

این روزها مرتب به مهد کودک میری و با خاله جدیدت هم که از اول مهر عوض شده بود اخت گرفتی و به همه میگی که من دیگه بزرگ شدم و میرم کلاس دو( که منظورت کودکستان دو هست).

غذا خوردنت خیلی بهتر شده و بعضی چیزهارو که قبلا اصلا نمیخوردی حالا میخوری مثل تخم مرغ و پنیر و مایونز. متاسفانه به پفک هم علاقه پیدا کردی ولی من زیاد برات نمیخرم.

علاقه ات به نقاشی کماکان باقیه و وقت زیادی رو صرف نقاشی کردن میکنی. ولی عروسک بازی و خاله بازی هم میکنی و ماشین و توپ رو هم خیلی دوست داری. و من عاشق اینم که وقتی داری با خودت بازی میکنی و با دوستهای خیالی ات حرف میزنی بشینم و تماشات کنم

.

Monday, September 26, 2011

تخت و کمد جدید

بالاخره تخت و کمد جدیدت رسید


تو هم به قولت عمل کردی و از همون موقع تو تختت خوابیدی


فقط یک قسمت از قولت عملی نشده و من هنوز تو اتاق تو روی زمین میخوابم و فعلا نمیخواهی تنها بمونی

امیدوارم بزودی به تنها خوابیدن هم عادت کنی و من هم بالاخره بعد از سه سال سر جام برگردم

.

Wednesday, September 14, 2011

متاسفانه: فحشهای جدید

پدر مادرها هر کاری هم کنند بازم بچه ها فحش یاد می گیرند و متاسفانه زیاد هم استفاده می کنند و بر خلاف تصور دقیقا هم میدونند کی و کجا استفاده کنند فقط شاید معنی دقیقشو ندونند

اینم فحشهایی هست که گاهی میگی البته زیاد نیست
بی ادب
بچه بد
بی شعور
گمشو
خفه شو
ازت متنفرم

البته قرار نیست که فقط خوبیها و شیرین زبونیهات اینجا ثبت بشه. مگه نه؟

.

Thursday, September 8, 2011

هدایا

با اینکه نرسیدیم برات تولد مفصل بگیریم ولی از فامیلها و دوستان کلی هدیه گرفتی

هدیه هات شامل اینها بودند
کفش
کیف
پیراهن
بلوز شلوار خواب
شلوار
عروسک
ست پتو و بالش و ملافه


بقیه هم پول نقد دادند
من و بابا هم یه تخت و کمد که قولشو بهت داده بودیم برات گرفتیم

.

Saturday, September 3, 2011

happy birthday dearest






تولدت مبارك عزيزم

.

فردا سه ساله ميشي عزيزم


فردا تولدته

داري تند تند بزرگ ميشي
دوست دارم بيشتر از كودكي ات لذت ببري هم تو هم من
دلم نميخواد وارد دنياي بزرگترها بشي

دلم ميخواد همينجوري مهربون و ساده و صادق باشي
دلم ميخواد هميشه همينقدر من و باباتو دوست داشته باشي
دلم ميخواد هميشه سالم و خوشحال باشي
دلم ميخواد بتونم برات بهترينها رو فراهم كنم
دلم ميخواد بهترين مادر دنيا باشم
دلم ميخواد شادترين باشي

من يه مادرم و سعي ميكنم برات بهترين باشم و اميدوارم كه ازم راضي باشي
دوستت دارم
عاشقتم و هميشه عاشقت ميمونم

.

Saturday, August 27, 2011

گوشواره


از وقتي خيلي كوچولو بودي از گوشواره خوشت ميومد. هميشه گوشواره هاي منو مي گرفتي و سعي مي كردي به گوش خودت بزني. ولي من مي ترسيدم كه گوشت رو سوراخ كنم. مي ترسيدم اذيت بشي. ولي بالاخره ديروز رفتيم و گوشت رو سوراخ كردم. البته چند وقتي بود كه ديگه خيلي اصرار مي كردي كه حتما گوشواره داشته باشي و قبول كردي كه كمي دردش رو تحمل كني البته به حرفت عمل نكردي و خيلي گريه كردي ولي بعدش كه ترست ريخت و از مطب اومديم بيرون خوشحال بودي و ازم تشكر كردي كه برات گوشواره گرفتم. راستشو بخواي تحمل گريه هات برام خيلي سخت بود و نزديك بود پشيمون بشم ولي ميدونستم بعدش نظرت عوض ميشه و براي همين تحمل كردم و حالا خيلي احساس خوبي داري و همش تو آيينه خودت رو نگاه مي كني و دوستشون داري

.

Sunday, August 21, 2011

آرايشگاه


چند وقت بود كه موهات بلند شده بو د و همش بايد برات مي بستم كه تو چشمت نيفته


بالاخره چند روز پيش با هم رفتيم آرايشگاه


حالا مجبور نيستي موهاتو ببندي


دختر عزيزم عاشقتم و خوشحالم كه داري بزرگ ميشي و ميتونيم باهم بريم آرايشگاه. كاري كه با پدرت نميتوني انجام بدي. يه روز هم ميبرمت استخر. فقط خودمون دوتايي .باشه؟

.

Friday, August 5, 2011

پدرانه

دختر گلم داري بزرگ مي شي و بابا از اينكه روزي از پيشش مي ري نگرانه- روزهاي خوش زندگي من و مامان در كنار تو شكل و رنگ مي گيره و تلاش ما وقتي اسم تو كنارش مياد زيبا و دلچسب مي شه - دوست دارم و از اين كه مامان زحمت مي كشه و مطالب رو برات روز شمار مي كنه خوشحالم و از اون ممنونم - اميدوارم هميشه خوشحال و خندان ببينمت - دوستت دارم

.

Tuesday, August 2, 2011

دختر كوچولوي عزيز من

دختر عزيزم وقتي صبحها دستت رو ميزارم تو دستت خاله مهد كودكت و ميبوسمت قلبم فشرده ميشه. دلم نميخواد هيچوقت ازت جدا بشم و تو هم هر روز بدون استثنا ميپرسي :‌مامان خودت ميايي دنبالم و منم بهت اطمينان ميدم كه حتما خودم ميام دنبالت



هر روزي كه ميگذره بيشتر بهت وابسته ميشيم هم من ‏، هم بابايي و اصلا دلمون نميخواد كه از چيزي رنجيده بشي و تمام سعي مون رو ميكنيم كه تو شاد باشي



ديگه داري حسابي خانوم ميشي. چند روزي ميشه كه ديگه پوشك نمي پوشي بدون اينكه اصرارت كنم خودت يه روز صبح پاشدي و گفتي كه ديگه نمي خواهي پوشك بپوشي و رو حرفت هم وايسادي و مشكلي هم نداشتي چه تو خونه چه تو مهد كودك



چند وقت هم هست كه ميگي تخت ميخوام از اينا كه تو مجله و كاتالوگ ميبيني و ميگي كه من ديگه بزرگ شدم و از اون تختها كه مال بچه هاي بزرگه ميخوام و شرطت هم اين بود كه ديگه پوشك نپوشي و ثابت كني كه بزرگ شدي و مطمئن باش تو اولين فرصت با هم ميريم و يه تخت نوجوان خوشگل برات مي خريم و ميدونم كه اونقدر بزرگ شدي كه رو حرفت وايسي و تو تخت خودت تنها بخوابي عزيزم

.

Thursday, June 30, 2011

حرفهاي گنده گنده

بعد از خوردن ژله بستني
پانته آ: مامان بيا دستم رو بشور گند زدم به همه چي!!!!ا

بعد از ريخت و پاش كردن اسباب بازيها
بابا: بيا اينارو جمع كن بريم شام بخوريم
پانته آ: مگه من چند تا دست دارم ؟ خودت جمع كن!!!!ا

داري عروسكهاتو ميخوابوني. بعد از چند دقيقه ميبينم كه داري دعواشون مي كني
مامان: چرا ني ني هاتو ميزني؟
پانته آ: آخه چشماشونو بسته نمي كنند تا بخوابند!!!!ا

داري براي خودت بازي مي كني و با عروسكهات حرف ميزني. بابا كه داره بهت نگاه مي كنه يهو مي خنده
پانته آ: خنده داشت؟‌دهنتو ببند!!!ا

كار بدي كردي و دعوات كردم و بعدش از دست من ناراحتي. من هم ميخوام از دلت در بيارم
پانته آ: ولم كن. تنهام بزار. ميخوام برم گم شم!!!!ا

.

Sunday, June 19, 2011

بازم مهد كودك

حسابي به مهد كودك عادت كردي و خيلي اونجارو دوست داري
غذا خوردنت خيلي بهتر شده و خبر خوب اينه كه بالاخره شير ساده هم ميخوري

با خاله هاي مهد جور شدي و همشونو دوست داري
از هر چي تو خونه خوشت مياد ميزاري تو كيفت و مي گي فردا ببرم مهد كودك خاله ببينه

تو تعطيلات رفته بوديم شمال و آب بازي و شن بازي كردي و خيلي بهت خوش گذشت
(عكساش تو پست قبليه

ديگه شبها زود ميخوابي و صبحها هم به موقع بيدار ميشي و با دردسر كمتري حاضر ميشي

و يه نكته مهم ديگه اينه كه خيلي بيشتر از قبل بابايي شدي و از وقتي ميرسه خونه همش بهش ميچسبي

.

دريا





Saturday, May 14, 2011

عكسهاي جديد-حرفهاي جديد

پانته آ: مامان پاشو كار دارم
مامان: چكار داري عزيزم
پانته آ: بلند شو من ميخوام برم تو فيس بوكم
مامان:!!!!!!!!!!!ا



پانته آ: عزيز جون اصلا برو خونتون
عزيز:‌ باشه الان ميرم مانتو ميپوشم ميرم خونمون
پانته آ: الانو كه نگفتم وايسا مامانم بياد بعد برو
عزيز:!!!!!!!!!ا

Wednesday, April 20, 2011

ادامه جريانات مهد كودك



داري كم كم نظم پيدا مي كني. شبها خودت حدود ساعت 9 تا 10 مي گي خسته ام بريم بخوابيم

صبحها هم كمي بعد از بيدار شدن من خودت بيدار ميشي ولي همش ميگي من نمي رم مهد كودك و مدام در حال حاضر شدن اين جمله رو تكرار مي كني ولي وقتي رسيديم و ميري تو كلاس ديگه مشغول بازي و كارات تو مهد ميشي

مربي ات ميگه از كلاسهاي نقاشي و موسيقي خيلي لذت ميبري

طبق گفته مربي غذاهاتو هم تقريبا خوب مي خوري

تنها مشكلي كه هنوز نتونستم باهاش مقابله كنم نخوردن شير ساده است و همچنان فقط شير كاكائو مي خوري و حاضر نيستي شير ساده رو به رسميت بشناسي



.

Tuesday, April 5, 2011

مهد کودک

از دیروز دیگه اسمتو نوشتم مهد کودک. همون مهدی که قبلا هم ساعتی می رفتی. خوشبختانه با خود مهد و مربی ها و بچه ها مشکلی نداری ولی با صبح زود بیدار شدن و شبها زود خوابیدن مشکل داری و حالا چند روزی طول می کشه تا عادت کنی

.

Thursday, March 24, 2011

سال 1390 مبارك

كمي قبل از سال تحويل

پاي سفره هفت سين ولي خواب آلود

دو سال و شش ماه و دو هفته

قد :‌ 89 سانتي متر
وزن :‌ 12 كيلو گرم

.

Saturday, March 5, 2011

دومین برف بازی عمرت

امروز ظهر با هم رفتیم پارک و کلی برف بازی کردیم ولی وقتی حسابی سردت شد زدی زیر گریه و خواستی برگردیم خونه









همش می گفتی : دیگه برف نمی خوام ، سرده ، یخ کردم ، برف رو ببرش ، مامان دوستت دارم، منو ببر خونه ، ... و همه اینا همراه گریه


راستی دیروز دو سال و نیمه شدی عزیزم

.

Saturday, February 12, 2011

یکی یه دونه دختر بابا

حسابی بابایی شدی و وقتایی که بابا خونه است فقط با اون بازی می کنی و مشغول میشی و اصلا سراغ من نمیایی البته بجز وقتی که پای کامپیوتر هستم که فوری میایی و می خواهی خودت کار کنی و یا نذاری من کار کنم. مانیتور را هم بلدی خاموش کنی و برای بلند شدن من از این حربه استفاده می کنی

تازه داری نسبت ها رو یاد می گیری و می دونی هر کدوم از عزیزهات مامان کدوم یکیمون هستند و یا کیا بابا و مامان کدوم نی نی ها هستند. فقط درکی از رابطه زن و شوهرها نداری همه نسبت ها به مامان و بابا ختم میشند. رفته بودیم خونه دوستم که تازه ازدواج کرده و تو شوهرش رو به من نشون دادی و گفتی این بابای خاله است

چند تا جمله جدید که یهو بکار بردی و نمیدونستم بلدی
شرمنده!
تو چرا اصلا به حرف من گوش نمیدی آخه؟
بیا اینجا پیش من بشین دخترم- خطاب به بابایی
اصلا باهات قهرم آشتی هم نمیکنم
من چایی نمیخوام قهوه میخوام
...

بازم هست یادم اومد میام می نویسم
.

Sunday, January 30, 2011

لالایی

لالایی برای مامان
لا لا لا لا لا لا لا
مامان بخوابه
لا لا لا لا لا لا لا
منم بخوابم
لا لا لا لا لا لا لا
تموم شد حالا بخواب

لالایی برای بابایی
لا لا لا لا لا لا لا
برف میاد
لا لا لا لا لا لا لا
بریم برف بازی
لا لا لا لا لا لا لا
حالا بخواب

.

Sunday, January 16, 2011

چند تا عکس از اولین برف بازی عمرت


اینجا در حال گلوله برفی درست کردن رو پشت بوم هستی



اینجا دم در خونمونه که میخواستی بری با نی نی های سر کوچه بازی کنی


.

Wednesday, January 12, 2011

جملات جدید

آفرین دختر خوب
برو اون ور بچه بد
دوستت ندارم اصلا
داری منو عصبانی می کنی
ناراحتم میخوام گریه کنم
مامان جون دوستت دارم یه عالمه
میخوام لباس بپوشم برو بیرون زشته
مامان(بابای) من باش

و در آخر بیشترین جمله ای که استفاده می کنی اینه
بخوابیم ...نه...ا

.

Thursday, January 6, 2011

چند تا عکس

پانته آ قهوه تلخ را سر می کشد


پانته آ در قلعه رودخان


پانته آ برای عکس ژست می گیرد


پ.ن: اگه نمیتونید عکسها رو ببینید با فیلتر شکن بازشون کنید

.