Sunday, November 30, 2008

داري سه ماهه ميشي



كوچولوي عزيزم
داري حسابي بزرگ ميشي. كمتر بد قلقي ميكني و ساعت هاي خواب و بيداري ات منظم تر شده. البته هنوز هم قابل پيش بيني نيستي ولي بازم يك كم ميتونم براي كارام برنامه ريزي كنم. چند روز ديگه سه ماهت هم تموم ميشه و وارد سه ماهه دوم زندگي ات ميشي

كلي چيزاي تازه ياد گرفتي. ديروز براي اولين بار با صداي بلند خنديدي و اينقدر خودت هم خوشت اومده بود كه مدام ميخنديدي و از صداي خودت لذت ميبردي ولي تا رفتم دوربينو آوردم كه ازت فيلم بگيرم ديگه خسته شده بودي و ساكت بودي و حالا منتظرم كه بازم بخندي و قول ميدم ايندفعه ازت زود فيلم بگيرم

امروز براي اولين بار من و تو با هم رفتيم بيرون(بجز اوندفعه كه با آژانس رفتيم دكتر)چون ايندفعه گذاشتمت تو آغوش و پياده رفتيم خريد. يه سري خريد خورده ريز داشتم كه خيلي وقت بود بايد انجام ميدادم و به كسي هم نمي تونستم بگم كه برام بخره. امروز هم كه ديدم هوا خوبه دلم را زدم به دريا و رفتيم. البته خيلي خسته شدم ولي تجربه خوبي بود و تو هم خوشت اومده بود و به همه جا نگاه ميكردي و سر آخر هم خوابت برد

ديگه آدمهاي جديد را هم تشخيص ميدي و وقتي مهمون مياد فقط نگاش ميكني. راستي ديگه بعد از حموم هم زياد گريه نميكني. وقتي باهات حرف ميزنم جوابمو ميدي و بهم ميخندي و بابايي را هم ميشناسي و عكس العمل نشون ميدي

يه سري عكس هاي جديد هم ازت گرفتم كه بزودي ميزارم اينجا



Sunday, November 16, 2008

داري بزرگ ميشي



داري بزرگ ميشي
دل دردهات بهتره و شبها آرومتري
زود با مهمونها و افراد جديد جور ميشي و بغل همه ميري
واسه خودت تنها حرف ميزني و بازي ميكني و ديگه نمي خواهي همش تو بغل باشي
به تلويزيون خيلي علاقه نشون ميدي و همش به صفحه اش زل ميزني
حموم رفتن را خيلي دوست داري و تو حموم خيلي آرومي ولي بعدش وقت لباس پوشيدن گريه ميكني
منو ميشناسي و وقتي تو بغلم نيستي سرت را با حركت من مي چرخوني و با چشم دنبالم ميكني
خوشبختانه شيرم كافيه و فقط از شير من ميخوري و تا حالا غير از اون چيزي نخوردي
كلي لباسهاي خوشگل كادو گرفتي كه اميدوارم تا عيد اندازه ات بشه و بتوني بپوشي و بريم عيد ديدني و كلي عكس هاي خوشگل ازت بگيرم


Tuesday, November 11, 2008

دو ماه و يك هفته



قد:‌ 59 سانتي متر
وزن :5300 گرم
دور سر :39 سانتي متر


شير



راستش تو همه جور موقعيتي بهت شير داده بودم از جمله وسط بيمارستان و تو ماشين وسط شهر، بجز در حين وبگردي كه به سلامتي اون را هم تجربه كرديم



Sunday, November 9, 2008

اولين ها


اولين سفرت را رفتي
اولين واكسن را زدي
اولين بار تب كردي
اولين خريد را با هم رفتيم
اولين مهماني را رفتي

وحالا باز باهم تنها شديم