Thursday, October 28, 2010

مهد کودک

چند وقته که میری مهد کودک. البته ثبت نامت نکردم و مرتب نمیری فقط بعضی از روزها چند ساعتی میزارمت که با بچه ها بازی کنی و نهار بخوری و من هم کمی به کارهای بیرونم میرسم و بعدش میام دنبالت. خیلی اونجا رو دوست داری البته هر وقت میخوام برم اولش یک کم بهانه جویی می کنی ولی وقتی مشغول بازی بشی دیگه کاری نداری و من میام بیرون

اینم یه عکس که جلوی در مهد کودک ازت گرفتم

Thursday, October 21, 2010

پانتا

بالاخره اسم خودت رو یاد گرفتی. تا حالا اگه میخواستی درباره خودت حرف بزنی می گفتی من و یا اگه میخواستی بپرسی که این مال منه یا نه می گفتی منه؟ ولی الان دیگه میگی پانتا.

عکساتو که میبینی می گی این پانتا است. الان دیگه کامل جمله می گی و بیشتر فعل ها رو هم درست صرف می کنی.

کتاباتو ورق میزنی و برای عروسک هات قصه هاشو می گی. تو کتابات قصه های می می نی رو خیلی دوست داری و هر شب قبل از خواب لااقل باید چند تا ازش رو برات بخونم تا بخوابی

کارتون هم دوست داری و الان دیگه کارتونها رو میشناسی و انتخاب می کنی . مثلا اگه کارتونی رو دوست نداشته باشی می گی عوض کن و یا سی دی های خودت رو میاری و میگی کارتون پوه بزار و یا پیشی پیشی(تام و جری)رو عوض کن


.