Saturday, September 22, 2012

اول مهر

دختر عزیزم اینو وبلاگ خودم نوشتم و می خوام برای تو هم بزارم و بدونی که جقدر ناراحت شدم و بدونی که عشق و زندگی من هستی و تحمل اشکهاتو ندارم ---------------------------------------------------------------------------------------- اولین روز مهر همیشه پر از استرسه . بیشتر از شوق و ذوق برای تحصیل که قاعدتا باید وجود داشته باشد و ندارد. ------------------- دخترک من امروز رفت پیش دبستانی یک که طبق دسته بندی مهدکودکش یک سال قبل از پیش دبستانی اصلی است. ----------------------- دخترم اصلا امروز شوق و ذوق نداشت . بر خلاف هفته پیش که برای ورود به پیش دبستانی و یزرگ شدن روز شماری می کرد. ---------------------- دخترک من امروز با گریه بیدار شد. خودش حاضر شد ولی با گریه راه افتاد. دم مهد کودک بازم تو بغلم گریه کرد و با تشویق مربیها که الان جشن شروع میشه و گریمت می کنیم هم آروم نشد. -------------- بالاخره مجبور شدم بزارمش و بیام ولی از همون موقع چهرش جلوی چشممه و اشکاش که یادم میاد اشکای منم حلقه میزنه . ------------- خیلی وقتا صبحها بهانه می گیره ولی زود آروم میشه . ولی امروز یه جور دیگه بود برام. دوست داشتم امروز براش فراموش نشدنی باشه از لحاظ خاطرات خوب ولی فکر کنم بر عکس شد و الان من یه مادر غمگین با عذاب وجدان هستم که نمیتونم حواسمو جمع کنم و همش به دخترکم فکر می کنم که اشک ریخته و نخواسته از من جدا بشه . --------------------