Wednesday, April 29, 2009

ماما

پانته آ سر اولين سفره هفت سين زندگي اش


قبل از سفر


روز تولد مامانش


هنوز نميشيني و سينه خيز هم نميري دندون هم در نياوردي ولي منو ماما صدا ميكني




.

Wednesday, April 22, 2009

بابا - نه- آب

نميتونم عكس آپلود كنم نميدونم چرا
خوبي ولي از وقتي از مسافرت برگشتيم همش به من ميچسبي
چند تا كلمه ميگي البته خيلي بجا بكار نميبري ولي مدام تكرار ميكني: بابا - نه - آب
دارم كم كم عادتت ميدم كه با بابات هم بموني و گاهي باهاش ميري بيرون و خوشبختانه خوشت مياد و گريه نميكني
اشتهات اصلا خوب نيست و با بيميلي غذا ميخوري
خوابت هم كم شده و در طول روز يه بار خوب ميخوابي و يه بار هم يه چرت كوچيك ميزني
ديگه با افراد جديد غريبي نميكني و با همه ميخندي


.

Monday, April 6, 2009

هفت ماه

هفت ماهت هم تموم شد. هنوز شمال هستيم. حسابي به اينكه دور و برت شلوغ باشه عادت كردي و ديگه وقتي ميريم مهموني لااقل يك چرت كوچيك ميزني. كلي جاها عيد ديدني رفتيم و كلي هديه هم گرفتي. آخر هفته برميگرديم خونه و اميدوارم وقتي بازم با هم تنها ميشيم زياد اذيتم نكني


.

شش ماه و نيم

وزن : 7500 گرم
قد‌ :‌67 سانتي متر

.