Sunday, September 28, 2008

پانته آ و عروسكش



داري كم كم بزرگ ميشي. مامانم هنوز اينجاست ولي قراره ديگه تا آخر هفته برگرده شمال و منو تو تنها ميشيم و اميدوارم بتونيم با هم كنار بياييم. هر چند تو دختر خوبي هستي و از اول قول دادي كه منو زياد اذيت نكني

الان هم كه اومدم پاي اينترنت و با خيال راحت دارم وبگردي ميكنم تو رو پاي مامانم راحت خوابيدي و جالبه كه بدوني وقتي رو پاش ميخوابي ديگه دلت نمي خواد بيايي پايين و تا وقتي گشنه نشدي اصلا بيدار نمي شي و اينقدر راحتي كه آدم باورش نمي شه و من از الان عزا گرفتم كه وقتي مامان بره من چيكار كنم كه همينجوري راحت بخوابي

اين چند روز سرما خورده بودم و زياد حالم خوب نبود و تو هم بيقراي ميكردي ولي الان هر دومون بهتريم



Saturday, September 20, 2008

دخترك خوب من

دختر كوچولوي خوب من
فكر ميكردم وقتي بدنيا ميايي مستقل هستي البته ميدونستم به من احتياج داري ولي فكرشو نمي كردم كه بدون من نتوني زندگي كني. فقط تو بغل من آروم ميگيري. فقط با شير منه كه سير ميشي. فقط در كنار منه كه راحت ميخوابي
وقتي ميخوابي دلم برات تنگ ميشه و ميشينم و نگاهت ميكنم كه چقدر مظلوم و بيدفاع خوابيدي و از اطرافت خبر نداري و ميدوني كه من مواظبت هستم
دختر خوبي هستي و اذيتم نميكني. سر ساعت پاميشي و شير ميخوري و بازم ميخوابي. مگر اينكه دل درد داشته باشي كه گريه كني و بيقرار باشي. تا حالا دو بار پيش دكترت رفتيم و گفته كه همه چيز مرتبه و سالم هستي. اميدوارم هميشه سالم و سلامت باشي و ما هم بتونيم مامان و باباي خوبي برات باشيم
دوستت داريم و مراقبت هستيم و تمام سعي مان را براي خوشبختي تو ميكنيم عزيزم
.

Tuesday, September 16, 2008

اولين عكست


پانته آ يك روزه در بيمارستان
قد: 51 سانتي متر
وزن: 3300 گرم
دور سر: 34 سانتي متر
دور سينه :33 سانتي متر
.

Wednesday, September 10, 2008

پانته آ



دختر عزيزم پانته آ

هفته پيش روز چهارشنبه ساعت ده دقيقه به نه روز سيزدهم شهريور به روش سزارين توسط دكتر شمشير ساز در بيمارستان مهراد تهران بدنيا اومدي و الان هشت روزه هستي

به خونه كوچيك ما خوش اومدي عزيزم



Tuesday, September 2, 2008

فردايي به ياد ماندني



از تو بخاطر همه چيز ممنونم - از اين كه به مامان كمك كردي تا اين دوران رو راحت پشت سر بگذاره - از اينكه با رفتار خوبت اضطراب رو از مامانت گرفتي و از اين كه به اون حس زيبايي با آرامش خاطر دادي - نشون دادي كه دختر خوب بابا و مامان هستي و از همه مهمتر اين كه روي پدرت رو زمين نگذاشتي و درخواست اون رو انجام دادي .
دخترم ! نمي دونم آينده چيه ولي هر چي كه هست اميدوارم فردا روزي باشي كه در اون عشق من و مادرت با گل وجود تو سر زنده تر بشه - عزيزكم اميدوارم به سلامت پا به اين دنيا بگذاري و ما هم بتونيم كمكت كنيم تا به اونچه خودت مي خواي برسي
تا فردا بينهايت مشتاقم و منتظر



تا فردا



دختر عزيزم ديگه با هم بودنمون به اين صورت داره تموم ميشه. فردا صبح ميريم بيمارستان و تو بدنيا ميايي و ديگه يه جور ديگه با هم بايد زندگي كنيم. ديگه هر وقت خودت گشنه شدي غذا مي خوري و هر وقت كه دلت خواست مي خوابي و مي توني از هر چي كه خوشت نياد اظهار نظر كني. مجبور نيستي تمام و كمال تابع من باشي و هر كاري كه من مي كنم تو هم انجام بدي. از يه جهاتي خوبه و از يه جهاتي هم سخته. ديگه داري وارد يه زندگي مستقل ميشي و مجبوري كه خودت با مشكلاتت مبارزه كني و نمي توني خودتو تو شكم من قايم كني و منتظر بشي تا ببيني كه من چكار ميكنم

اين چند ماه را با هم خوب گذرانديم و تو خيلي دختر خوبي بودي. گرچه اين چند ماه آخر خانه نشين شدم ولي در كل همه چيز به خوبي گذشت. زياد چاق و زشت نشدم. ويار سخت نداشتم. پوستم خراب نشد و شكمم ترك بر نداشت و به كارهاي روزمره خودم تا همين امروز تونستم خودم برسم. اميدوارم بعد از اين هم همينقدر دختر خوبي باشي و روال زندگيمو زياد بهم نزني و خوب و سالم و آروم بزرگ بشي و دل من و بابايي را شاد كني

راستي مامانم و عمه كوچيكه تو اينجان براي مراقبت از ما دوتا. همه دور و بريها هم امروز زنگ زدند و حالمونو پرسيدن. همه دوستت دارن و منتظرتند كوچولوي من و من هم از همه بيشتر. پس تا فردا كه ببينمت و بغلت كنم خداحافظ