Thursday, June 30, 2011

حرفهاي گنده گنده

بعد از خوردن ژله بستني
پانته آ: مامان بيا دستم رو بشور گند زدم به همه چي!!!!ا

بعد از ريخت و پاش كردن اسباب بازيها
بابا: بيا اينارو جمع كن بريم شام بخوريم
پانته آ: مگه من چند تا دست دارم ؟ خودت جمع كن!!!!ا

داري عروسكهاتو ميخوابوني. بعد از چند دقيقه ميبينم كه داري دعواشون مي كني
مامان: چرا ني ني هاتو ميزني؟
پانته آ: آخه چشماشونو بسته نمي كنند تا بخوابند!!!!ا

داري براي خودت بازي مي كني و با عروسكهات حرف ميزني. بابا كه داره بهت نگاه مي كنه يهو مي خنده
پانته آ: خنده داشت؟‌دهنتو ببند!!!ا

كار بدي كردي و دعوات كردم و بعدش از دست من ناراحتي. من هم ميخوام از دلت در بيارم
پانته آ: ولم كن. تنهام بزار. ميخوام برم گم شم!!!!ا

.

Sunday, June 19, 2011

بازم مهد كودك

حسابي به مهد كودك عادت كردي و خيلي اونجارو دوست داري
غذا خوردنت خيلي بهتر شده و خبر خوب اينه كه بالاخره شير ساده هم ميخوري

با خاله هاي مهد جور شدي و همشونو دوست داري
از هر چي تو خونه خوشت مياد ميزاري تو كيفت و مي گي فردا ببرم مهد كودك خاله ببينه

تو تعطيلات رفته بوديم شمال و آب بازي و شن بازي كردي و خيلي بهت خوش گذشت
(عكساش تو پست قبليه

ديگه شبها زود ميخوابي و صبحها هم به موقع بيدار ميشي و با دردسر كمتري حاضر ميشي

و يه نكته مهم ديگه اينه كه خيلي بيشتر از قبل بابايي شدي و از وقتي ميرسه خونه همش بهش ميچسبي

.

دريا