Monday, May 31, 2010

ترک شیر

بالاخره شیر مادر را ترک کردی. برای هر دومون خیلی سخت بود ولی بالاخره باهم کنار اومدیم. اولین شب خیلی نگران بودم که چطور بخوابونمت که خوشبختانه تا دیدی سینه تلخه فقط آب خوردی و بغلم کردی و زود خوابیدی ولی نصفه شب بیدار شدی و کمی گریه کردی که با کمی راه بردن و لالایی خوندن دوباره خوابیدی و شبهای بعدی هم تقریبا همین روال رو داشتی. ولی امشب باهام قهر بودی و حتی بغلم نکردی و بهم پشت کردی و خوابیدی. امیدوارم زود فراموش کنی و منو ببخشی کوچولوی من که آخر هفته 21 ماهت تموم میشه و دیگه واسه خودت خانومی شدی و من یه دنیا دوستت دارم و بدونی که هر کاری میکنم بخاطر خیر و صلاح خودته و میخوام که همیشه قوی و سالم باشی


.

Monday, May 24, 2010

آرایشگاه

اسباب بازی محبوبت تو پارک


چند روز پیش برای اولین بار تو عمرت رفتی آرایشگاه و بر خلاف تصور من اصلا گریه نکردی و وقتی برگشتی واسه مامانم تعریف می کردی که چکار کردی

قبل از آرایشگاه



بعد از آرایشگاه


.

Thursday, May 20, 2010

مسافرت

این هفته اومدیم شمال. خوشبختانه مثل دفعه قبل بهانه بابایی رو نمیگیری
البته همش باهاش تلفنی حرف میزنی ولی بعدش بیقراری نمیکنی

تو مرحله کم کردن شیرت هستم. یه هفته ای میشه که تقریبا فقط موقع خواب بعد از ظهر و خواب شب شیر میخوری و بجاش غذا بهتر میخوری

راستی حالا دیگه شانزده تا دندون داری

.

Thursday, May 6, 2010

بیست ماهه شدی عزیزم

کلمات جدیدت:
ب (ba) یعنی بغلم کن
م ( ma) یعنی من
دایی یعنی چایی و قهوه
هبی یعنی هویج و سیب زمینی
بیشین نه یعنی نشین
بیشین م یعنی منو بنشون

کلماتی را هم که نمیتونی بگی بالاخره با اشاره و زبون خودت بهم میفهمونی

چند وقته خیلی لجباز شدی و همش میخواهی حرف حرف خودت باشه و اگه گوش نکنیم حسابی جیغ و داد و گریه راه میندازی. وقت لباس پوشوندن و تعویض حسابی اذیتم میکنی و البته بعضی وقتها هم میزاری کارهاتو انجام بدم ولی باید لباسهاتو خودت انتخاب کنی

مولتی ویتامین و شربت زینک رو هم که باید بخوری بعضی روزها خیلی راحت خودت میخوری و بعضی وقتها هیچ رقمه حاضر نیستی دهنت رو باز کنی و حسابی کلافه ام میکنی. چون فقط با وجود اونها است که کمی غذا خوردنت بهتر شده وگرنه اشتهات اصلا خوب نیست و این جور وقتها فقط میچسبی به سینه من

بعضی روزها خیلی خوبی. باهم بازی میکنیم و حمام می کنیم و غذا میخوریم و راحت میخوابی ولی بعضی از روزها اینقدر اذیتم میکنی و بهانه جویی میکنی که من هم حسابی خسته و عصبی میشم و دیگه نمیدونم باهات چکار کنم و بین خودمون باشه چند بار هم سرت داد کشیدم تا لجبازی رو تموم کنی ولی بعدش وقتی خوابت برده عذاب وجدان گرفتم و حسابی از خودم بدم اومده. کوچولوی عزیزم خواهش میکنم کمتر باهام لجبازی کن و عصبانیتم را ببخش . خودت میدونی که بیشتر از تموم دنیا دوستت دارم و نمیخوام هیچ وقت اشک تو چشمات ببینم. ولی عزیزم منم یه آدمم و توانایی هام اندازه داره و فقط عشق من به تو تمومی نداره و خودت اینو خوب میدونی


.