وقت خوابیدنت همیشه این لالایی رو برات می خونم که خیلی دوسش داری و فورا میخوابی
لا لا لا لا لا لا
لا لا گل من
لا لا لا لا لا لا
لا لا عزیزم
عزیز دل مامان بخوابه
لا لا دل من
دخترک من بخوابه
لا لا عزیزم
لا لا لا لا لا لا
لا لا گل من
لا لا لا لا لا لا
لا لا عزیزم
.
Saturday, October 17, 2009
Sunday, October 11, 2009
روزانه
حسابی ددری شدی و باید حتما عصرها بریم یه دور بزنیم و خدا رو شکر دوباره تو کالسکه میشینی
خدا نکنه صبحها بیدار شی و ببینی بابایی داره میره سر کار یک جیغ و دادی راه میندازی که نگو و نپرس
بخاطر واکسن یکسالگی چند روز تب کردی ولی دیگه خوب شدی
بیا آخرین کلمه ای هست که یاد گرفتی و زیاد استفاده میکنی هم بجای بیا و هم بجای بده بکار میبری
چند روزه که سعی می کنی بدون تکیه به جایی بایستی ولی هنوز نمیتونی و میفتی
تنها چیزی که با علاقه میخوری دنت موزی هست و والسلام بقیه چیزها با کلی ادا و اصول و قصه و کارتون باید همرا بشه تا بخوری
.
خدا نکنه صبحها بیدار شی و ببینی بابایی داره میره سر کار یک جیغ و دادی راه میندازی که نگو و نپرس
بخاطر واکسن یکسالگی چند روز تب کردی ولی دیگه خوب شدی
بیا آخرین کلمه ای هست که یاد گرفتی و زیاد استفاده میکنی هم بجای بیا و هم بجای بده بکار میبری
چند روزه که سعی می کنی بدون تکیه به جایی بایستی ولی هنوز نمیتونی و میفتی
تنها چیزی که با علاقه میخوری دنت موزی هست و والسلام بقیه چیزها با کلی ادا و اصول و قصه و کارتون باید همرا بشه تا بخوری
.
Tuesday, October 6, 2009
Sunday, October 4, 2009
سیزده ماه
سیزده ماهه شدی عزیزم
چند روز بعد از تولدت رفتیم شمال و 2 هفته موندیم. به تو که بیشتر از من خوش گذشت چون حسابی همه تحویلت می گرفتند و باهات بازی می کردند و نمیذاشتند احساس تنهایی کنی و فقط وقتهایی که خواب آلود یا گرسنه میشدی میومدی سراغ من. اونجا اشتهات هم بهتر شده بود و کم و بیش غذا میخوردی البته وقتی که من دور و برت نبودم
درست از روز تولدت شروع به چهار دست و پا رفتن کردی ولی هنوز راه نمیری
دیگه از وان و حموم خوشت اومده و حسابی آب بازی می کنی و لذت میبری
کلمات هم که میگی اینها هستند (تقریبا همیشه بجا بکار میبری و واضح تلفظ می کنی):
بیا - ماهی - دایی -آب - دد - ماما -بابا- به به -نه
یکی دوبار هم گفتی : نی نی - پیشی ولی دیگه نگفتی
طبق معمول بچه های این دوره عاشق تلفن و موبایل و کنترل تلویزیون هستی
از دارو متنفری و به محض اینکه قطره چکان را تو دستم میبینی با گریه فرار می کنی
وقتی صدای زنگ در و یا زنگ تلفن را میشنوی خوشحال میشی و با خنده میگی بابا
.
چند روز بعد از تولدت رفتیم شمال و 2 هفته موندیم. به تو که بیشتر از من خوش گذشت چون حسابی همه تحویلت می گرفتند و باهات بازی می کردند و نمیذاشتند احساس تنهایی کنی و فقط وقتهایی که خواب آلود یا گرسنه میشدی میومدی سراغ من. اونجا اشتهات هم بهتر شده بود و کم و بیش غذا میخوردی البته وقتی که من دور و برت نبودم
درست از روز تولدت شروع به چهار دست و پا رفتن کردی ولی هنوز راه نمیری
دیگه از وان و حموم خوشت اومده و حسابی آب بازی می کنی و لذت میبری
کلمات هم که میگی اینها هستند (تقریبا همیشه بجا بکار میبری و واضح تلفظ می کنی):
بیا - ماهی - دایی -آب - دد - ماما -بابا- به به -نه
یکی دوبار هم گفتی : نی نی - پیشی ولی دیگه نگفتی
طبق معمول بچه های این دوره عاشق تلفن و موبایل و کنترل تلویزیون هستی
از دارو متنفری و به محض اینکه قطره چکان را تو دستم میبینی با گریه فرار می کنی
وقتی صدای زنگ در و یا زنگ تلفن را میشنوی خوشحال میشی و با خنده میگی بابا
.
Subscribe to:
Posts (Atom)