Saturday, February 12, 2011

یکی یه دونه دختر بابا

حسابی بابایی شدی و وقتایی که بابا خونه است فقط با اون بازی می کنی و مشغول میشی و اصلا سراغ من نمیایی البته بجز وقتی که پای کامپیوتر هستم که فوری میایی و می خواهی خودت کار کنی و یا نذاری من کار کنم. مانیتور را هم بلدی خاموش کنی و برای بلند شدن من از این حربه استفاده می کنی

تازه داری نسبت ها رو یاد می گیری و می دونی هر کدوم از عزیزهات مامان کدوم یکیمون هستند و یا کیا بابا و مامان کدوم نی نی ها هستند. فقط درکی از رابطه زن و شوهرها نداری همه نسبت ها به مامان و بابا ختم میشند. رفته بودیم خونه دوستم که تازه ازدواج کرده و تو شوهرش رو به من نشون دادی و گفتی این بابای خاله است

چند تا جمله جدید که یهو بکار بردی و نمیدونستم بلدی
شرمنده!
تو چرا اصلا به حرف من گوش نمیدی آخه؟
بیا اینجا پیش من بشین دخترم- خطاب به بابایی
اصلا باهات قهرم آشتی هم نمیکنم
من چایی نمیخوام قهوه میخوام
...

بازم هست یادم اومد میام می نویسم
.