Thursday, September 30, 2010

گفتگوهایی با نی نی

داری تو ظرفشویی دستاتو میشوری و خودتو خیس کردی و حاضر هم نیستی بیایی پایین. منم برای خودم یه چایی ریختم و میخوام بخورم
مامان : بیا پایین دیگه بسه
پانته آ: نه دست بشورم
مامان : بسه حالا بیا
پانته آ: نه. دست بشورم بعد بیام
مامان : خیلی خیس شدی بیا پایین
پانته آ: نه... نه . شما برو چایی بخور !!!


گوشواره هامو بزور از گوشم در آوردی و بعد از اینکه نتونستی به گوش خودت بزنی پرتشون کردی یه طرف
مامان : گوشواره هام کو؟
پانته آ: دم شد (گم شد)
مامان : چیکارشون کردی ؟
پانته آ: نیست
مامان : حالا من چیکار کنم؟
پانته آ: بریم بخریم
مامان : من که پول ندارم
پانته آ: من دارم. جیبمه!!! (از یه صد تومنی که صبح ازم گرفتی و تو جیبت گذاشتی حرف میزنی)


تازه شام خوردیم و میخواییم ظرفها رو جمع کنیم
پانته آ: بابا بریم بازی
بابا: میخوام به مامان کمک کنم بعد بریم
پانته آ : نه بریم بازی
بابا : پس کی اینا رو جمع کنه؟
پانته آ : مامان جمع. بابا بازی


.

Monday, September 6, 2010

دو ساله شدی کوچولوی من

دو ساله شدی کوچولوی من
دیگه داری برای خودت خانومی میشی
تو همه چیز اظهار نظر می کنی و همه کارهات رو دوست داری خودت انجام بدی

آخر هفته شمال بودیم و همونجا هم سرما خوردی و روز تولدت مریض بودی ولی حالا بهتری و اگه شد بعد از ماه رمضان برات تولد می گیریم


ولی کادو برات گرفتیم که یه صندلی ماشین قرمز خوشگله و فعلا باهاش کنار اومدی و توش میشینی البته هر وقت میزاریمت توش اولش مقاومت می کنی ولی بعدش آروم میشی

تولدت مبارک عزیزم و امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشی و ما هم بتونیم برات والدین خوبی باشیم

.