Tuesday, April 29, 2008

كمردرد و بيخوابي

دختر عزيزم
خسته ام . كمرم درد ميكنه. همش دلم ميخواد به پشت بخوابم. ولي بزرگترا ميگن برات ضرر داره و من تو رختخواب از اين پهلو به اون پهلو مي غلتم و حسابي خسته ميشم تا خوابم ببره. فعلا بدترين حالت بعد از دردهام اين سرگرداني هنگام خوابيدنه كه اذيتم ميكنه. كاش خودت بهم ميگفتي كه از به پشت خوابيدن من اذيت نمي شي و ميذاشتي اون جور كه راحتم دراز بكشم و به كمر خسته ام آرامش بدم
با همه اينها دوستت دارم و دردهايم را به عشق تو و وجود توست كه تحمل ميكنم

Saturday, April 26, 2008

هفته بيستم


ديروز هفته بيستم بارداري ام تموم شد. ميدوني يعني چي عزيزم؟ يعني اينكه زمان بارداري كه كلا 40 هفته است نصف شده. آره كوچولوي عزيزم من و تو نصف راه را با هم اومديم و حالا نيمه دوم راهمون شروع ميشه

حالم خيلي بهتره. ديروز مامانم برگشت شمال. بابا هم كه سر كاره و من و تو باز با هم تنها شديم. مي تونم به كارهام برسم ولي هنوز نشستن طولاني برام سخته. ولي وقتي ميشينيم پاي كامپيوتر و مودم را روشن ميكنم بلند شدن به مراتب سخت تره!!! حالا ببينيم كدوممون پيروز ميشيم من يا تو كه لگد هاي كوچك ميزني تو دلم و ميگي كه خسته شدي؟


Wednesday, April 23, 2008

مواظب خودت باش


ديروز دوباره رفتم دكتر براي اينكه ببينه حال هردومون خوبه يانه. اوضاع مرتبه ولي من هنوز هم بايد استراحت كنم البته استراحت مطلق نه ولي فعلا تا ده روز ديگه هم از خونه نرم بيرون . ديروز هم تا رفتيم و برگشتيم با اينكه خيلي معطل نشديم خيلي خسته شدم و كمي هم درد داشتم

نميدونم تقصير توئه يا اينكه من از خونه موندن و هيچ كاري نكردن خسته شدم يا اينكه به خاطر تغييرات هورمونيه كه من چند وقته بيحوصله و بداخلاق و زود رنج شدم. خلاصه اينكه روحيه ام زياد خوب نيست

مواظب خودت باش من هم مواظب خودم و تو هستم ولي زياد اذيتم نكن باشه ؟


Saturday, April 19, 2008

نامه يك پدر


سلام دختر عزيزم- ميدانم در راهي – از مسير طولاني مي آيي – من و مادرت نيز به تنهايي اين مسير را طي كرده ايم- سالها قبل پيش از آنكه كسي بداند. براي آمدن تو من ومادرت خيلي تعمق كرديم – مسايل مختلفي را ارزيابي نموديم – سعي كرديم همه چيز ميزان و درست باشد . ولي متاسفانه نشد. چيزهايي هست كه دست ما نيست و ما همچون قطره اي متاثر از جريان در حركتيم.
دخترعزيزم – روزها با خود راه مي روم و در دل باتو صحبت مي كنم . آرزويم اين بود كه روزي تو بيايي و وقتي كه شنيدم مسافر من تويي من و مادرت اشك شوق از چشمانمان سرازير شد . هر كه ما را ديد خنديد و به اين كه آرزوي دختر بودن مسافرمان را داشتيم متعجب ، ولي ما تورا برگزيديم و خدا نيز به ما لطف داشت و به گزينش ما احترام گذاشت.
تو آماده مي شوي تا در دنيايي پا بگذاري كه در آن مرزها تعيين كننده رفتارها ست. اينجا ايران است و تو بايد دراينجا زندگي كني. دين تو اسلام است و به اصطلاح تو مسلمان زاده اي .
دخترم پدرت مي ترسد. مي ترسد، وقتي كه محروميت زنان جامعه را مي بيند. مي ترسد وقتي مي بيند تو بايد اسير افكار موهن و افراطي كساني باشي كه جز محروميت چيز ديگري برايت ندارند. مي ترسد كه آرزوهاي جوانيت مثل ساير دختران نشكفته از سرما پرپر شود. ناراحت است وقتي كه در گرماي تابستان در خيابان راه مي رود و ناراحت تر از آن وقتي كه به استخر ميرود و مي بيند كه قادربه شنا كردن در كنارتو نيست.
تو آرزوي ساليان دور و نزديك پدر ومادرت هستي و اينها را مي نويسم كه بگويم چقدر دوستت دارم.
دخترم مرا مقصر اين تبعيض ندان. دين را مقصراين تبعيض ندان.
دخترم سعي مي كنم تو را با افكار والا پرورش دهم كه به زن بودنت افتخار كني. زن بودن افتخاري است كه مرد بودن نيست. اينرا پدرت از ته دلش مي گويد. نمي گويم فمنيست ! نه هرگز نمي گويم زيرا اين تفكر منشاء افراط مردانه و زنانه است. مي گويم انسان باش . اسمت را برگرفته از اسامي زنان كشورت ايران گزيده ايم چرا كه به ايراني بودنت افتخار كني و بداني كه زنان ايران زمين چون شيرايستاده اند.
دخترم پدرت كشورش را دوست دارد و وطن پرستي را ركن اعتقاداتش قرار داده. عزيزكم من دين را انتصابي نپذيرفته ام بلكه اكتساب نموده ام و اميدوارم تو نيز دين را اكتساب نمايي. دين ما دين عشق است و زيبايي و زن مظهر عطوفت و عشق. كساني كه با استفاده از دين به زن ظلم مي كنند در اصل به مظهر عشق الهي ظلم مي كنند و قطعا خدا وند آگاه به اين ظلمي است كه آنان مي كنند.
دختر زيباي من – پدر دوستت دارد چون تو را مظهر لطف الهي مي داند – دوستت دارد چون تو را بزرگترين نعمت زندگيش مي داند كه بر آن شكري لازم گرديده است.
وقتي كه در خيابان راه مي روم و دختراني كه تو روزي به سن آنها خواهي رسيد را مي بينم – وقتي اضطراب آنها را در نبايدهاي درست و غلط جامعه مي بينم دلم نا خدا گاه نگرانت مي شود. مي ترسم كه تو تحملت كم باشد و مرا مقصر بخواني

به هر حال خدايي كه تو را به من داد تو را بيشتر از من دوست دارد و مراقب تو خواهد بود ولي چه كنم كه من يك بشرم يك پدر و مثل همه پدران نگران تو.


تو دختري عزيزم

مدتها بلاگر فيلتر بود و نميتونستم بيام اينجا. امروز كاملا اتفاقي صفحه را باز كردم و حالا كلي حرف نگفته دارم كه بهت بگم

تو تعطيلات عيد حالم خوب بود و مشكل خاصي نداشتم فقط وقتي طولاني مي نشستم دلم و پهلوهام درد مي گرفت و مجبور ميشدم برم كمي استراحت كنم. حتي تو مهموني.

هفته پيش چند روز با بابايي رفتيم شمال .آخه به خاطر شلوغي راه ها و ترافيك ديد و بازديد عيد را تهران مونده بوديم و هفته پيش رفتيم كه خانواده ها را ببينيم چون اگه من سنگينتر بشم بعدش ديگه مسافرت برام مشكل خواهد بود. همه حال تو را مي پرسيدند و كلي تحويلمان گرفتند.

بعد از اينكه برگشتيم نوبت دكتر داشتم و در سونوگرافي مشخص شد كه تو دختري. نميدوني چقدر خوشحال شدم و گريه ام گرفته بود. بابايي هم همينطور بود و چشماش پر اشك شده بود. آخه خودمونيم ما بيشتر دوست داشتيم كه دختر باشي

ولي خوشحالي ما بعد از چند دقيقه جاشو به نگراني داد و دكتر گفت كه دهانه رحم پيش از موعد باز شده و بايد هر چه سريعتر دوخته بشه وگرنه تو نميتوني اون تو بموني. خيلي نگران شديم ولي دكتر گفت مسئله مهمي نيست و به موقع متوجه شديم و همين فردا بيا بيمارستان تا عملت انجام بشه

فرداي اون روز به بيمارستان رفتيم و يه بيهوشي سبك گرفتم و عمل به خوبي پيش رفت. مامانم هم تا عصر از شمال رسيد و شب را تو بيمارستان پيشم موند و فرداش به خونه برگشتيم . بعد از چند روز استراحت مطلق حالا حالم خيلي بهتره و بايد چند روزه ديگه دوباره برم پيش دكتر تا مطمئن بشيم كه همه چيز مرتبه

راستي يه چيزو يادم رفت بگم. ديروز براي اولين بار تكونهاي كوچيكتو حس كردم اونهم دوبار ! خيلي جالب بود اينجوري حس ميكنم كه تو هم باهام حرف ميزني كوچولوي من