Saturday, August 27, 2011

گوشواره


از وقتي خيلي كوچولو بودي از گوشواره خوشت ميومد. هميشه گوشواره هاي منو مي گرفتي و سعي مي كردي به گوش خودت بزني. ولي من مي ترسيدم كه گوشت رو سوراخ كنم. مي ترسيدم اذيت بشي. ولي بالاخره ديروز رفتيم و گوشت رو سوراخ كردم. البته چند وقتي بود كه ديگه خيلي اصرار مي كردي كه حتما گوشواره داشته باشي و قبول كردي كه كمي دردش رو تحمل كني البته به حرفت عمل نكردي و خيلي گريه كردي ولي بعدش كه ترست ريخت و از مطب اومديم بيرون خوشحال بودي و ازم تشكر كردي كه برات گوشواره گرفتم. راستشو بخواي تحمل گريه هات برام خيلي سخت بود و نزديك بود پشيمون بشم ولي ميدونستم بعدش نظرت عوض ميشه و براي همين تحمل كردم و حالا خيلي احساس خوبي داري و همش تو آيينه خودت رو نگاه مي كني و دوستشون داري

.

Sunday, August 21, 2011

آرايشگاه


چند وقت بود كه موهات بلند شده بو د و همش بايد برات مي بستم كه تو چشمت نيفته


بالاخره چند روز پيش با هم رفتيم آرايشگاه


حالا مجبور نيستي موهاتو ببندي


دختر عزيزم عاشقتم و خوشحالم كه داري بزرگ ميشي و ميتونيم باهم بريم آرايشگاه. كاري كه با پدرت نميتوني انجام بدي. يه روز هم ميبرمت استخر. فقط خودمون دوتايي .باشه؟

.

Friday, August 5, 2011

پدرانه

دختر گلم داري بزرگ مي شي و بابا از اينكه روزي از پيشش مي ري نگرانه- روزهاي خوش زندگي من و مامان در كنار تو شكل و رنگ مي گيره و تلاش ما وقتي اسم تو كنارش مياد زيبا و دلچسب مي شه - دوست دارم و از اين كه مامان زحمت مي كشه و مطالب رو برات روز شمار مي كنه خوشحالم و از اون ممنونم - اميدوارم هميشه خوشحال و خندان ببينمت - دوستت دارم

.

Tuesday, August 2, 2011

دختر كوچولوي عزيز من

دختر عزيزم وقتي صبحها دستت رو ميزارم تو دستت خاله مهد كودكت و ميبوسمت قلبم فشرده ميشه. دلم نميخواد هيچوقت ازت جدا بشم و تو هم هر روز بدون استثنا ميپرسي :‌مامان خودت ميايي دنبالم و منم بهت اطمينان ميدم كه حتما خودم ميام دنبالت



هر روزي كه ميگذره بيشتر بهت وابسته ميشيم هم من ‏، هم بابايي و اصلا دلمون نميخواد كه از چيزي رنجيده بشي و تمام سعي مون رو ميكنيم كه تو شاد باشي



ديگه داري حسابي خانوم ميشي. چند روزي ميشه كه ديگه پوشك نمي پوشي بدون اينكه اصرارت كنم خودت يه روز صبح پاشدي و گفتي كه ديگه نمي خواهي پوشك بپوشي و رو حرفت هم وايسادي و مشكلي هم نداشتي چه تو خونه چه تو مهد كودك



چند وقت هم هست كه ميگي تخت ميخوام از اينا كه تو مجله و كاتالوگ ميبيني و ميگي كه من ديگه بزرگ شدم و از اون تختها كه مال بچه هاي بزرگه ميخوام و شرطت هم اين بود كه ديگه پوشك نپوشي و ثابت كني كه بزرگ شدي و مطمئن باش تو اولين فرصت با هم ميريم و يه تخت نوجوان خوشگل برات مي خريم و ميدونم كه اونقدر بزرگ شدي كه رو حرفت وايسي و تو تخت خودت تنها بخوابي عزيزم

.