Saturday, January 26, 2008

صورتي يا آبي؟


مامانم اومده ديدن تو. البته تو رو كه نمي تونه ببينه ولي اومده منو ببينه. برات هم يه سري لباس آورده كه خيلي كوچولو و خوشگلند ولي عدالت را رعايت كرده و همه را سفيد خريده . اگه به من بود هر چي بود و نبود صورتي مي خريدم ولي خوب عزيزم بايد چند ماه صبر كنم تا ببينم تو چه رنگي دوست داري. صورتي يا آبي؟

Friday, January 25, 2008

انتظار



سلام عزيزم
ميدوني ما الان چه روزهاي خوبي را با هم ميگذرونيم؟ پيش مني و هر جا ميرم باهام ميايي. با هم مي خوابيم و بيدار ميشيم و غذا مي خوريم. دلم نمي خواد اين چند ماه را با انتظار اينكه پس كي بدنيا ميايي و چه شكلي هستي و كي راه ميري و كي حرف ميزني خراب كنم. درسته هر مادري دوست داره كه زودتر بچه اش بدنيا بياد و بتونه اونو تو بغلش بگيره ولي من دوست دارم از همين دوران هم لذت ببرم. شايد هم چون الان خيلي كوچولويي و اذيتم نمي كني اينو ميگم. نميدونم .شايد بزرگتر كه بشي و من سنگين بشم از اين حالتم خسته بشم ولي فعلا كه همه چيز خوب پيش ميره. وسط هفته نوبت دكتر دارم تا ببينه چقدر بزرگ شدي. منم منتظرم كه بريم آخه دكتر گفت ايندفعه كه نوبتت هست ميتوني صداي قلبشو بشنوي. پس فعلا خداحافظ تا روزي كه صداتو بشنوم

Tuesday, January 22, 2008

دلم نمي خواد


دلم نمي خواد درباره بديهاي اين دنيا برات بگم
دلم نمي خواد درباره زشتي هاي دور و برمون برات بگم
دلم نمي خواد درباره مردم و بدجنسي هاشون بگم
دلم نمي خواد درباره حق كشي ها و نامردي ها بگم
دلم نمي خواد درباره جنگ و قحطي و خشم خدا بگم

درعين حال نمي خوام گولت بزنم.
آخه ميدوني عزيزم دنيا هم زشتي داره هم زيبايي‏ -هم مهربوني داره هم بدجنسي-هم مردي داره هم نامردي- هم جنگ و قحطي و خشكسالي داره و هم طبيعت زيبا و برف و بارون

پس فعلا فقط برات از خوبيها و قشنگيهاش ميگم. ميترسم اگه فقط بديهاشو بشنوي ديگه دلت نخواد بيايي و تو اين دنيا زندگي كني. خيلي وقت داري كه بعدا همشو خودت ببيني و تجربه كني. فقط اينا رو از قبل گفتم كه بعدا نگي چرا به من نگفته بودي و منو دروغگو بدوني. باشه عزيزم؟


Tuesday, January 15, 2008

اولين كادو- اولين عكس


خوشامد به ني ني


ديشب رفتيم دكتر. سونو گرافي كرد و گفت اوضاعت خوب و مرتبه ولي فعلا اندازه يه نقطه هستي. بعد از اينكه از مطب اومديم بيرون زنگ زديم و به هر دوتا مامان بزرگت گفتيم كه تو هستي. خيلي خوشحال شدند. امروز از صبح يك بند تلفن داشتم و همه اومدنت را تبريك گفتند.جالبه كه بدوني همه دور بري ها چند وقت بود كه خواب مي ديدند تو داري ميايي و همه هم بدون استثنا خواب ديدند كه تو دختري. منم فكر مي كنم كه دختري ولي قبلش دوست دارم كه سالم باشي.

مي خواستم عكس اولين سونوگرافي ات را اينجا بذارم كه نتونستم. آخه امروز اصلا نمي تونستم وارد بلاگر بشم حالا هم كه وارد شدم عكس را آپلود نمي كنه.اولين كادوات را هم از خاله ام گرفتم يك جفت جوراب سفيد با گلهاي صورتي. سعي مي كنم فردا عكس ها را بذارم.

خيلي خسته هستم ميرم بخوابم شب به خير كوچولوي عزيزم



Sunday, January 13, 2008

جواب آزمايش مثبت بود


امروز مطمئن شديم كه يك مهمون كوچولو داريم. امروز فهميديم كه يكي مي خواهد با بالهاي فرشته توي خونمون بياد. امروز فهميديم كه خنده اي يا گريه اي كه از هر دوش عشق بلند مي شه مي خواد تو خونمون صدا كنه آهاي منم هستم . نمي دوني كه چقدر خوشحاليم. از امروز خونمون پر از فرشته مي شه خيلي بايد مراقب بشيم.
بايد مراقب مامان باشي و به من قول بدي كه اون رو زياد اذيت نمي كني مي دوني چرا ؟ زياد فكر نكن بعدا مي فهمي . مامانت از امروز بايد خيلي سختي بكشه تا تو بيايي و ما سه تا بشيم بخاطر ما سه نفر اون مشقات زيادي رو بايد بجون بخره و دردهاي زيادي رو بايد تحمل كنه. عزيزم براي اين كه تو بياي ما سالهاست داريم كلنجار مي ريم تا بهترين شرايط رو برات فراهم كنيم. سال قبل مامان بخاطر تو خيلي عذاب كشيد و حرف خورد نكنه بيايي و مامان رو اذيت كني يادت باشه من اجازه نمي دم هيچ كس حتي تويي كه من سالها توي دلم منتظرت بودم مامان رو اذيت كني اونوقت بين من و تو براي هميشه بهم خواهد خورد. پس يادت باشه عزيزم خط قرمز من و تو مامانته.ك
برات خيلي برنامه چيديم و قرار كه از فردا شروعش كنيم سعي مي كنم همه چيز رو برات با جزئياتش بنويسم تا وقتي كه بزرگ شدي بفهمي كه چه جوري بدنيا اومدي. در اول راه باز هم ازت خواهش مي كنم مراقب مامان باشي
يك شنبه 23 دي سال 86

Saturday, January 12, 2008

تا فردا


چند روز پيش با بي بي چك فهميدم كه تو هستي و امروز هم رفتم آزمايش خون دادم. فردا نوبت دكتر دارم تا برم و تحت نظرش باشم. فردا معلوم ميشه كه دقيقا چند وقتته و كي بدنيا ميايي.پس تا فردا

سلام به كوچولوي عزيزم



چند روزه كه مطمئن شدم كه هستي. امروز اينجا رو باز كردم كه بيام از خاطرات مشتركمون برات بنويسم. وقتي بزرگ شدي مي توني بيايي و اونا رو بخوني. مطمئنم كه خوشت مياد. بابايي هم مياد و اينجا برات مي نويسه. مي خواهيم بدوني كه از حالا چقدر دوستت داريم.پس سعي كن تو هم ني ني خوبي باشي و اين چند ماه منو زياد اذيت نكني. باشه عزيزم؟