Monday, October 31, 2011

اراده

یه چیز جالب که تو وجودت هست و من خیلی دوستش دارم اینه که خیلی با اراده هستی. وقتی یه تصمیمی می گیری دیگه پاش وای می ایستی. مثل از پوشک گرفتنت که یه روز صبح پاشدی و گفتی دیگه نمیخوام پوشک بپوشم و رو حرفت هم وایسادی و کثیف کاری هم اصلا نکردی

بعدش هم که گفتی برام تخت جدید بگیرید و قول میدم توش بخوابم( تو تخت و پارک بچگی ات فقط چند ماه اول خوابیدی) و اینکار رو هم کردی و از همون اولین شب توش خوابیدی ولی من هم کنارت میموندم.

ازم خواستی شبها پیشت بمونم تا خودت بهم بگی که دیگه میتونی تنها تو اتاقت بخوابی و من هم به حرفت احترام گذاشتم و با سابقه ای که از اخلاقت داشتم میدونستم که بزودی این کار رو می کنی و همینطور هم شد و یه شب بعد از اینکه شیرت رو خوردی و قصه شبت رو هم خوندم گفتی وقتی خوابم برد برو تو تخت خودت بخواب و از اون شب دیگه تنها خوابیدی و اگه هم شب بیدار میشی اصلا گریه نمیکنی و فقط صدام میزنی که بهت آب یا شیر بدم

تو دختر کوچولوی عزیز و با اراده من هستی که خیلی زود داری بزرگ میشی ولی دلم میخواد زمان رو نگه دارم و بیشتر از بچگی ات لذت ببرم

.

No comments: