Monday, November 29, 2010

سلام دوست!!!ا

داشتم تلفنی با دوستم حرف میزدم و تو هم مشغول بازی بودی، یهو اومدی پیش من
پانته آ: مامان با کی حرف میزنی؟
مامان: با دوستم
پانته آ: بده من هم باهاش حرف بزنم
مامان : باشه
پانته آ(گوشی رو می گیری):سلام دوست!!!ا
کمی باهاش حرف میزنی و بعد می گی : خداحافظ دوست!!!ا

.

Saturday, November 27, 2010

دو سال و دوماه و سه هفته

(وزن: 11 کیلو گرم (با لباس البته
قد : 86 سانتی متر

.

Saturday, November 13, 2010

!!!دوگو دوگو دوگو

الان دیگه بیشتر جمله ها رو درست می گی و فعلها رو خوب صرف می کنی. البته بعضی از حرفها رو نمیتونی درست بگی مثل خ تو اول کلمه ولی بیشترشونو کامل می گی

فقط چند تا کلمه است که ازقبل می گفتی و هنوز هم همونجوری ادا می کنیشون با اینکه میتونی ولی این کلمه ها همونطوری تو ذهنت موندند.مثل
گیلا گیلا گیلا به معنی شکلات
دوگو دوگو دوگو به معنی توپ
دقه دقه دقه به معنی ناف

کلمه های دو بخشی هم اکثرا بخش دومش رو می گی
(بر عکس بقیه بچه ها که معمولا بخش اول کلمه ها رو می گن)مثل
آغذی برای دستمال کاغذی
زمنی برای سیب زمینی

.

Thursday, October 28, 2010

مهد کودک

چند وقته که میری مهد کودک. البته ثبت نامت نکردم و مرتب نمیری فقط بعضی از روزها چند ساعتی میزارمت که با بچه ها بازی کنی و نهار بخوری و من هم کمی به کارهای بیرونم میرسم و بعدش میام دنبالت. خیلی اونجا رو دوست داری البته هر وقت میخوام برم اولش یک کم بهانه جویی می کنی ولی وقتی مشغول بازی بشی دیگه کاری نداری و من میام بیرون

اینم یه عکس که جلوی در مهد کودک ازت گرفتم

Thursday, October 21, 2010

پانتا

بالاخره اسم خودت رو یاد گرفتی. تا حالا اگه میخواستی درباره خودت حرف بزنی می گفتی من و یا اگه میخواستی بپرسی که این مال منه یا نه می گفتی منه؟ ولی الان دیگه میگی پانتا.

عکساتو که میبینی می گی این پانتا است. الان دیگه کامل جمله می گی و بیشتر فعل ها رو هم درست صرف می کنی.

کتاباتو ورق میزنی و برای عروسک هات قصه هاشو می گی. تو کتابات قصه های می می نی رو خیلی دوست داری و هر شب قبل از خواب لااقل باید چند تا ازش رو برات بخونم تا بخوابی

کارتون هم دوست داری و الان دیگه کارتونها رو میشناسی و انتخاب می کنی . مثلا اگه کارتونی رو دوست نداشته باشی می گی عوض کن و یا سی دی های خودت رو میاری و میگی کارتون پوه بزار و یا پیشی پیشی(تام و جری)رو عوض کن


.

Thursday, September 30, 2010

گفتگوهایی با نی نی

داری تو ظرفشویی دستاتو میشوری و خودتو خیس کردی و حاضر هم نیستی بیایی پایین. منم برای خودم یه چایی ریختم و میخوام بخورم
مامان : بیا پایین دیگه بسه
پانته آ: نه دست بشورم
مامان : بسه حالا بیا
پانته آ: نه. دست بشورم بعد بیام
مامان : خیلی خیس شدی بیا پایین
پانته آ: نه... نه . شما برو چایی بخور !!!


گوشواره هامو بزور از گوشم در آوردی و بعد از اینکه نتونستی به گوش خودت بزنی پرتشون کردی یه طرف
مامان : گوشواره هام کو؟
پانته آ: دم شد (گم شد)
مامان : چیکارشون کردی ؟
پانته آ: نیست
مامان : حالا من چیکار کنم؟
پانته آ: بریم بخریم
مامان : من که پول ندارم
پانته آ: من دارم. جیبمه!!! (از یه صد تومنی که صبح ازم گرفتی و تو جیبت گذاشتی حرف میزنی)


تازه شام خوردیم و میخواییم ظرفها رو جمع کنیم
پانته آ: بابا بریم بازی
بابا: میخوام به مامان کمک کنم بعد بریم
پانته آ : نه بریم بازی
بابا : پس کی اینا رو جمع کنه؟
پانته آ : مامان جمع. بابا بازی


.

Monday, September 6, 2010

دو ساله شدی کوچولوی من

دو ساله شدی کوچولوی من
دیگه داری برای خودت خانومی میشی
تو همه چیز اظهار نظر می کنی و همه کارهات رو دوست داری خودت انجام بدی

آخر هفته شمال بودیم و همونجا هم سرما خوردی و روز تولدت مریض بودی ولی حالا بهتری و اگه شد بعد از ماه رمضان برات تولد می گیریم


ولی کادو برات گرفتیم که یه صندلی ماشین قرمز خوشگله و فعلا باهاش کنار اومدی و توش میشینی البته هر وقت میزاریمت توش اولش مقاومت می کنی ولی بعدش آروم میشی

تولدت مبارک عزیزم و امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشی و ما هم بتونیم برات والدین خوبی باشیم

.

Monday, August 30, 2010

کلمه و جمله

چند وقته که یهو تعداد کلماتی که می گی زیاد شده و حتی اونایی رو هم که غلط می گفتی درست می گی و جمله های چند کلمه ای هم درست می کنی و خودت میگی و هر چیزی رو که میشنوی تکرار می کنی و بیشتر هم درست می گی

.

دندون

چند وقت بود که دندونات در حال خراب شدن بود و هر دو ماه میرفتیم پیش دندونپزشکت که برات فلوراید بزنه تا مقاومتش بالا بره تا وقتی که دو ساله بشی و بتونیم درستشون کنیم.

هفته پیش رفتیم پیش دندانپزشکت و گفت دیگه میتونیم جراحی کنیم. بعد از طی مراحل قبل از عمل مثل آزمایش خون و معاینات مورد نیاز بالاخره یک شنبه گذشته رفتیم بیمارستان آتیه و اونجا طی یه عمل یک ساعت و نیمه با بیهوشی کامل دکترت تمام دندونات رو درست کرد بعضی ها رو عصب کشی و پر کرد و بقیه رو هم رو کش کرد و الان همه دندونات خوشگل و یه دست و سفید شده

البته موقع زدن سرم خیلی گریه کردی و وقتی هم از بیهوشی در اومدی خیلی ترسیده بودی و همش به من می چسبیدی و می گفتی ماما نرو و تا شب هم همش تو خواب هق هق می کردی ولی از روز بعد دیگه خوب شدی

روز خیلی سختی بود ولی با هم گذروندیمش امیدوارم دیگه سر و کارت به بیمارستان نکشه که اصلا طاقت ندارم

.

بیست و سه ماه و نیم

قد : 85 سانتی متر
وزن : 10.300 کیلو گرم


.

Monday, August 9, 2010

چند تا عکس

اولین چادر نمازت که خاله ام برات دوخته


اولین باری که تو تختت دراز کشیدی و خودت خوابیدی بقیه وقتها اول پیش من میخوابی و بعدش میزارمت تو تختت


خسته و کوفته بعد از برگشتن از عروسی که با همون لباسها گذاشتم تو تختت و یه سره خوابیدی تا صبح


خانه بازی نزدیک خونمون که تو مرکز خرید هست و خیلی اونجا رو دوست داری


امروز قبل از رفتن به پارک



.

Friday, August 6, 2010

کلمات جدید

اینا کلمات جدیدت هستند که اکثرشونو هم درست ادا می کنی

پاشو
اینجا بیشین
برو اون ور
آبی
سیب
جوجو
بوس
باشه
جیش
پوشم : بپوشم
آله : خاله
تش : کفش
ابو : ابرو


تو پست بعدی چند تا عکس میزارم

.

play house

بیست و سه ماهه شدی عزیزم
دیگه داری واسه خودت خانومی میشی
رو همه چیز نظر میدی و سعی می کنی همه کارهات رو خودت انجام بدی
وقتی مهمون داریم خیلی خوشحال میشی و حسابی باهاشون مشغول میشی، البته از بچه ها بیشتر خوشت میاد که طبیعیه ولی با آدم بزرگها هم خوب جور میشی
چند باری بردمت یه پلی هاوس (خانه بازی) نزدیک خونه تا ببینم چکار می کنی و دوست داری یا نه که خوشبختانه خیلی خوشت اومد و حسابی بازی کردی و با جیغ و داد و گریه از اونجا اومدی بیرون
احتمالا از پاییز میزارمت مهد کودک که با بچه ها بازی کنی و حسابی اجتماعی بشی

.

Monday, July 19, 2010

خواب

ساعتهای خوابت بد جوری بهم ریخته و هر کاری میکنم درست نمیشه

شبها تا ساعت یک نشه نمیخوابی و برای من که از صبح دارم باهات سر و کله میزنم یعنی فاجعه

صبحها تا ساعت ده و یازده میخوابی ولی من که تازه بعد از خوابوندن تو به کارهام رسیدم و تا بخوام بخوابم ساعت شده دو ،دیگه نمیتونم زودتر از تو بیدار شم

بعد از ظهرها هم که هر وقت میلت بکشه و حسابی خسته و کلافه بشی میخوابی که میتونه از ساعت پنج الی هشت باشه و این روند هر روز تکرار میشه

.

Monday, July 5, 2010

بیست و دو ماه

بیست و دو ماهه شدی عزیزم

مریضی ات کاملا خوب شده و اشتهات برگشته
تقریبا خوب غذا می خوری و شیر پاستوریزه هم همینطور ولی شیر کاکائو رو ترجیح میدی

دوست داری بیشتر کارهات رو خودت انجام بدی. خودت مسواک بزنی و غذا بخوری و لباسهات رو خودت انتخاب می کنی و حتی سعی میکنی خودت لباس بپوشی


چند تا کلمه تازه هم میگی
باس : باز
نیس : نیست

راستی هنوز هم توپ محبوبترین اسباب بازیته و هر دفعه که بیرون میریم باید یه توپ جدید بخری
یادم باشه یه بار با همه توپهات ازت عکس بگیرم و اینجا بزارم

.

Friday, July 2, 2010

کلمات جدید

کلمات جدید

موچی : مورچه
عمی : عمه
آشوق : قاشق
منه : مال منه
مامانه: مال مامانه


اسامی:
آریا
مانی
مریم
ناهید

.

Wednesday, June 23, 2010

یه عکس جدیدتر



.

تب

دو روز پشت سر هم با بابارفتی پارک و روز سوم تب کردی با گلودرد چرکی. امروز روز چهارمه . تبت پایین اومده و بهتری ولی روزها و شبهای بدی رو گذروندیم

اینها هم کلمات جدیدت هستند
ماس : ماست
دس : دست
آشو : پاشو
پوش : بپوش

.

Tuesday, June 15, 2010

کلمات جدید

آنوم : خانوم
الام : سلام
بی من : بده به من
بی ایز : بریز
به آب : بخواب
آبی : آب میوه
پو : پلو
دو: دوغ

.

Tuesday, June 8, 2010

بیست و یک ماه

بیست و یک ماهت تموم شد. هنوز شمال هستیم و نقریبا به شیر مادر نخوردن عادت کردی غذا خیلی بهتر میخوری و با بغل و لالایی میخوابی و البته بعضی شبها هم بهانه جویی میکنی و با گریه میخوابی ولی در کل اوضاع بهتره ولی هنوز نمیدونم تا چند روز دیگه که بابا بیاد دنبالمون و برگردیم تهران و باز دور و برمون خلوت بشه چکار میکنی

.

Monday, May 31, 2010

ترک شیر

بالاخره شیر مادر را ترک کردی. برای هر دومون خیلی سخت بود ولی بالاخره باهم کنار اومدیم. اولین شب خیلی نگران بودم که چطور بخوابونمت که خوشبختانه تا دیدی سینه تلخه فقط آب خوردی و بغلم کردی و زود خوابیدی ولی نصفه شب بیدار شدی و کمی گریه کردی که با کمی راه بردن و لالایی خوندن دوباره خوابیدی و شبهای بعدی هم تقریبا همین روال رو داشتی. ولی امشب باهام قهر بودی و حتی بغلم نکردی و بهم پشت کردی و خوابیدی. امیدوارم زود فراموش کنی و منو ببخشی کوچولوی من که آخر هفته 21 ماهت تموم میشه و دیگه واسه خودت خانومی شدی و من یه دنیا دوستت دارم و بدونی که هر کاری میکنم بخاطر خیر و صلاح خودته و میخوام که همیشه قوی و سالم باشی


.

Monday, May 24, 2010

آرایشگاه

اسباب بازی محبوبت تو پارک


چند روز پیش برای اولین بار تو عمرت رفتی آرایشگاه و بر خلاف تصور من اصلا گریه نکردی و وقتی برگشتی واسه مامانم تعریف می کردی که چکار کردی

قبل از آرایشگاه



بعد از آرایشگاه


.

Thursday, May 20, 2010

مسافرت

این هفته اومدیم شمال. خوشبختانه مثل دفعه قبل بهانه بابایی رو نمیگیری
البته همش باهاش تلفنی حرف میزنی ولی بعدش بیقراری نمیکنی

تو مرحله کم کردن شیرت هستم. یه هفته ای میشه که تقریبا فقط موقع خواب بعد از ظهر و خواب شب شیر میخوری و بجاش غذا بهتر میخوری

راستی حالا دیگه شانزده تا دندون داری

.

Thursday, May 6, 2010

بیست ماهه شدی عزیزم

کلمات جدیدت:
ب (ba) یعنی بغلم کن
م ( ma) یعنی من
دایی یعنی چایی و قهوه
هبی یعنی هویج و سیب زمینی
بیشین نه یعنی نشین
بیشین م یعنی منو بنشون

کلماتی را هم که نمیتونی بگی بالاخره با اشاره و زبون خودت بهم میفهمونی

چند وقته خیلی لجباز شدی و همش میخواهی حرف حرف خودت باشه و اگه گوش نکنیم حسابی جیغ و داد و گریه راه میندازی. وقت لباس پوشوندن و تعویض حسابی اذیتم میکنی و البته بعضی وقتها هم میزاری کارهاتو انجام بدم ولی باید لباسهاتو خودت انتخاب کنی

مولتی ویتامین و شربت زینک رو هم که باید بخوری بعضی روزها خیلی راحت خودت میخوری و بعضی وقتها هیچ رقمه حاضر نیستی دهنت رو باز کنی و حسابی کلافه ام میکنی. چون فقط با وجود اونها است که کمی غذا خوردنت بهتر شده وگرنه اشتهات اصلا خوب نیست و این جور وقتها فقط میچسبی به سینه من

بعضی روزها خیلی خوبی. باهم بازی میکنیم و حمام می کنیم و غذا میخوریم و راحت میخوابی ولی بعضی از روزها اینقدر اذیتم میکنی و بهانه جویی میکنی که من هم حسابی خسته و عصبی میشم و دیگه نمیدونم باهات چکار کنم و بین خودمون باشه چند بار هم سرت داد کشیدم تا لجبازی رو تموم کنی ولی بعدش وقتی خوابت برده عذاب وجدان گرفتم و حسابی از خودم بدم اومده. کوچولوی عزیزم خواهش میکنم کمتر باهام لجبازی کن و عصبانیتم را ببخش . خودت میدونی که بیشتر از تموم دنیا دوستت دارم و نمیخوام هیچ وقت اشک تو چشمات ببینم. ولی عزیزم منم یه آدمم و توانایی هام اندازه داره و فقط عشق من به تو تمومی نداره و خودت اینو خوب میدونی


.

Wednesday, April 21, 2010

عکس های جدید

یه بار که از پیاده روی بر میگشتیم خسته شدی و همون جا تو پیاده رو نشستی


پای سفره هفت سین


یه قیافه گرفتن برای دوربین



.

نوزده ماه و نیم

کلمات جدیدت داره مرتب اضافه میشه:
بوو (bou) : برو
بو (bo o) : بخور
این ور: این و
اون ور : اون و
عزیز
به همه حیوانات اهلی هم میگی پیش پیشی (از جمله گربه و سگ و جوجه وماهی قرمز و گاو!!!)

دندونهای آسیات هر چهار تاش در اومد و حالا جز اونها و چهار تا دندون بالا و چهار تا پایین ، چهار تا دندون های کنار اونها مونده که کامل در بیاد البته همشون نیش زده ولی خیلی اذیتت می کنه و غذاهای سفت به گریه ات میندازه و چند شبه که درست نمی خوابی

حدودا یک ماه که بعد از پی پی کردن سریع میایی بهم میگی جیش در یعنی بیا پوشک جیشی رو در بیار. یک هفته پیش هم رفتیم برات یه لگن خریدیم و خیلی دوس داری روش بشینی و البته آب بازی کنی. ولی چند بار هم توش جیش کردی و ما رو خوشحال کردی. مامانم میگه این مراحل اولیه خبر کردنته و تا چند وقته دیگه کامل خبر میکنی

چند وقته از خواب که پا میشی گریه نمیکنی و فقط صدام میکنی و میگی ماما بیا. البته شبها هنوز پیش من میخوابی ولی فقط تو اتاق خودت.

دیگه کمک کم داری دختر بابا بودنت رو ثابت میکنی. چند وقته بابات که از سر کار میاد دیگه همش دنبالشی و همه کارات رو باید اون انجام بده. از آب و ویتامین خوردن تا عوض کردن پمپرز. بالاخره بابات هم که تا این 19 و نیم ماه این یه کار آخری رو نکرده بود الان مجبوره شبها عوضت کنه و برات مسواک بزنه و بعد از همه اینها تازه میایی سراغ من که شیر بخوری و بخوابی


.

نوزده ماه

قد: 83 سانتی متر
وزن :ده کیلو و صد گرم

.

Saturday, March 27, 2010

واکسن 18ماهگی

بالاخره چند روز پیش واکسن 18ماهگی ات را با تاخیر زدیم
تب کردی و بیقرار بودی و پات رو با احتیاط زمین میزاشتی ولی امروز بهتری ولی هنوز یک کم تب داری
بالاخره رکورد شکستی و وزنت به 10 کیلو رسید (ای دخترک بد غذا)

وقتی ازت میپرسیم ساعت چنده؟ میگی ده
گوش و چشم و دهن ودماغ و دست و پا و شکمت رو نشون میدی
وقتی دلت آهنگ میخواد کنترل تلویزیون رو میاری و میگی روشن کن تا برقصی
لازم به ذکر نیست که از شو بیشتر از کارتون خوشت میاد و با دقت بیشتری نگاه میکنی

عاشق لوازم آرایش و کرم های مختلف هستی و به کرم میگی دی
وقتی یه لباس تازه میپوشی زود میری جلوی آینه که نگاه کنی چه شکلی شدی

دندون هات هم داره پشت هم نیش میزنه و مدام دستت تو دهنته و آب دهن میریزی و فقط غذاهای نرم و خنک دوست داری

.

Sunday, February 28, 2010

در آستانه 18ماهگی

کلمات جدید:
شی : شیر
آله : آره
دوو : دور
عم : عمو
عمی : عمه
دیس : جیش

دندون های یازده و دوازدهمت با فاصله دو روز در اومد. هر دو بالا ،یکی راست و یکی چپ

هنوز هم محبوب ترین اسباب بازیت توپه (کوچیک و بزرگ فرقی نمیکنه) و بعد از اون هم لگو و پازل رو خیلی دوست داری. تازه بعدش با عروسک هات بازی میکنی. شیر میدی و لالایی میخونی و میخوابونی

چند روزی که بابایی بیمارستان بود می رفتی سراغ وسایلش و بابا - بابا می کردی و دنبالش می گشتی

هفته دیگه واکسن 18 ماهگی داری و امیدوارم زیاد اذیت نشی

تازگیها زیاد نمیزاری ازت عکس بگیرم. یا همش تکون میخوری و یا میای دوربین و ازم می گیری


.

Monday, February 8, 2010

کلمات چند پهلو






در: دربیار – بپوش – درشو بردار – درشو بزار - کرم بمال – دستمو پاک کن – شامپو بزن – خمیر دندون بزن – کلاه بزار – پیش بندو باز کن

بیا: بیا – برو – بده – بگیر – بزار – بردار

دندون های نهم و دهمت با فاصله یکهفته در اومد. هر دو آسیا ولی یکی بالا ، یکی هم پایین

کلمات جدیدت هم اینها هستند
دوگو دوگو : توپ
الو گیلی : موبایل

.

Monday, January 11, 2010

دندون هشتم

دندون هشتمت هم در اومد البته هنوز یه خط نازک روی لثه است

دیگه خوب میتونی راه بری و خیلی کم زمین میخوری



اشتهات بهتر شده ولی همش میخواهی خودت بخوری و اجازه نمیدی من بهت غذا بدم و فقط باید کنارت بشینم و غذای خودم رو بخورم

کلمات جدیدی که میگی هم مرتب اضافه میشه:
پیشی
نی نی
اونو
اینو
باش(باشه)



.