Saturday, January 31, 2009

وابستگي



داري بزرگ ميشي عزيزم

ديگه آدمها و جاهاي جديد را تشخيص ميدي. با بعضيا غريبي ميكني و با بعضي ها هم زود جور ميشي. خيلي بيشتر از پيش به من وابسته شدي. نميتونم تنهات بزارم پيش كسي و برم به كارهام برسم. هفته پيش كه مامان اينجا بود يك ساعت پيشش موندي تا من برم آرايشگاه ولي از وقتي بيدار شدي همش گريه كردي و وقتي من برگشتم فقط به من چسبيده بودي و تا يكي دو روز هم اصلا بغل مامان نمي رفتي از ترس اينكه من نباشم. راستش من هم خيلي بهت وابسته شدم و اگه بيرون هم برم زود دلم برات تنگ ميشه و دلم ميخواد زود برگردم پيشت.

خدا را شكر كه فعلا تصميم ندارم برم سر كار وگرنه به هر دوي ما خيلي سخت مي گذشت



Monday, January 5, 2009

واكسن



دو روز پيش واكسن چهار ماهگي را هم زدي. يك روز تب كردي و خدا را شكر امروز بهتر بودي. خيلي نگران بودم ولي نميدونم از دفعه پيش بهتر بودي يا اينكه من ميدونستم با يه ني ني تبدار بايد چكار كنم



Saturday, January 3, 2009

چهارماه


قد: 63 سانتي متر
وزن:6600گرم