Tuesday, February 28, 2012

قلمبه سلمبه

یه فکری به ذهنم رسید*
این کار خیلی خسته کننده است*
راستی امشب از قصه خبری هست یا نه؟*
اگه اینو با این بپوشم به نظرت چطوره؟*
این لباسها رو دوست ندارم، تازه عاشقشونم نیستم*
آخه فکر نمیکنی این گوشواره ها با این لباسها جور نمیخوره؟*
من میخوام با بابا ازدواج کنم ، تو هم برو با دوستت ازدواج کن*

.

Wednesday, February 1, 2012

گفتگو1

امروز تعطیله نریم مهد-
من خیلی کار دارم باید برم-
لااقل بابا بمونه خونه پیشم-


.