Wednesday, April 20, 2011

ادامه جريانات مهد كودك



داري كم كم نظم پيدا مي كني. شبها خودت حدود ساعت 9 تا 10 مي گي خسته ام بريم بخوابيم

صبحها هم كمي بعد از بيدار شدن من خودت بيدار ميشي ولي همش ميگي من نمي رم مهد كودك و مدام در حال حاضر شدن اين جمله رو تكرار مي كني ولي وقتي رسيديم و ميري تو كلاس ديگه مشغول بازي و كارات تو مهد ميشي

مربي ات ميگه از كلاسهاي نقاشي و موسيقي خيلي لذت ميبري

طبق گفته مربي غذاهاتو هم تقريبا خوب مي خوري

تنها مشكلي كه هنوز نتونستم باهاش مقابله كنم نخوردن شير ساده است و همچنان فقط شير كاكائو مي خوري و حاضر نيستي شير ساده رو به رسميت بشناسي



.

Tuesday, April 5, 2011

مهد کودک

از دیروز دیگه اسمتو نوشتم مهد کودک. همون مهدی که قبلا هم ساعتی می رفتی. خوشبختانه با خود مهد و مربی ها و بچه ها مشکلی نداری ولی با صبح زود بیدار شدن و شبها زود خوابیدن مشکل داری و حالا چند روزی طول می کشه تا عادت کنی

.