Saturday, August 30, 2008

هفته آخر



هفته آخره و من حسابي خسته ام. همه ميگفتن كه ماه آخر خيلي سخت ميگذره ولي من خوب بودم و زياد با قبل تفاوتي نداشتم ولي حالا كه تو روزهاي آخر بسر مي برم، انگاري هر ساعت به اندازه يه روز ميگذره. همش خسته ام و درد دارم. حتي ديگه با دراز كشيدن هم راحت نيستم و خستگي ام كم نميشه. همش عصبي هستم و معده ام همش منقلبه و نمي تونم بشينم و راه برم و خم و راست شدن برام دردناكه. فقط به اين اميد هستم كه چند روز بيشتر نمونده ولي در عين حال استرس اينم دارم كه وقتي تو بيايي چي ميشه؟ چه جور نوزادي هستي و من چطوري ميتونم ازت مراقبت كنم؟ خيلي كارهاست كه بلد نيستم و بايد ياد بگيرم اونم كارايي كه آموختني نيست و بايد با تجربه بدست بياد. اين چند ماه را كه با هم خوب گذرانديم و اميدوارم از پس بقيه اين راه سخت هم بتونم بر بيام



No comments: