Sunday, July 27, 2008

خدا را شكر به خير گذشت



امروز صبح نوبت دكتر داشتم. حالم خوب بود ولي خيلي خسته بودم و بابايي هم كار داشت و نمي تونست با ما بياد و با آژانس رفتم. همه چيز مرتب بود . سونوگرافي هم انجام دادم كه وضعيت خوبي داشتي و حسابي بزرگ شدي. الان وزنت 2300 گرم شده و هفته 34 هم تازه شروع شده. با خوشحالي از مطب اومدم بيرون و راستش ديگه احساس خستگي نمي كردم .. چون تو را ديده بودم و خيلي شارژ شده بودم و تصميم گرفتم كه با تاكسي بيام خونه و ديگه آژانس نگيرم. خلاصه كنم عزيزم جايي كه از تاكسي پياده شدم تا خونه حدود 10 دقيقه پياده روي داشت و من داشتم خيلي آروم قدم زنان به سمت خونه مي رفتم كه يهو پام رفت تو يه چاله كوچولو و من به جلو پرتاب شدم و فقط تونستم با دستهام خودم رو نگه دارم كه كامل رو زمين نيفتم و با دستها و زانوهام محكم خوردم زمين ولي خوشبختانه به شكمم ضربه نخورد و هنوز تا زمين فاصله داشت . خيلي ترسيدم ولي وقتي خيالم راحت شد كه به تو آسيبي نرسيده به آرومي بلند شدم و راه افتادم . چند دقيقه اي بيشتر تا خونه فاصله نداشتم ولي زانوهام خيلي درد مي كرد و بالاخره هر جور بود خودم را به خونه رسوندم و باز هم خدا را شكر كردم كه اتفاق بدي نيفتاد ولي خودمونيم حسابي ترسيده بودم و تازه هنوز هم به بابايي نگفتم كه زمين خوردم. صبر مي كنم تا شب كه مياد خونه بهش بگم كه ببينه هر دومون سالميم و نگران نشه



No comments: