Saturday, May 31, 2008

روزانه

· حال هر دومون خوبه. چند روز پيش دكتر بودم . سونو گرافي نكرد ولي از رو شكمم وضعيتت را بررسي كرد و صداي قلبتو شنيد و گفت همه چيز مرتبه و تاريخ تولدت هم اواسط شهريوره.

· بابايي دوست داره اين چند روز تعطيلي كه در پيش هست بريم شمال. ولي من ترجيح ميدم خونه بمونيم. آخه دلم نمي خواد به هيچ وجه حتي چند درصد مشكلي براي تو پيش بياد عزيزم.

· لگدهات بيشتر و محكمتر شده و من كاملا در هر وضعيتي باشم حسشون ميكنم ولي هر وقت بابايي را صدا ميزنم كه اونم حركت هاتو حس كنه تا طفلكي دستشو ميذاره رو شكمم ساكت ميشي و اصلا تكون نمي خوري. طفلكي بابايي دلم براش خيلي سوخت.

· هنوز برات خريد نكرديم. داريم درباره تغييرات كلي كه تو خونه ميخواهيم بديم فكر مي كنيم و وقتي به نتيجه قطعي برسيم ميريم واسه خريد.



No comments: