Sunday, May 4, 2008

پشيماني



من چند روز پيش مامان بدي شدم و تو را اذيت كردم. نه اينكه مستقيما اذيتت كنم. نه. ولي با بابايي حرفم شد و به جاي اينكه كوتاه بيام و بحث و جمع كنم منم جيغ و داد كردم و بعدش هم كلي گريه كردم. تو هم جمع شده بودي يه طرف شكمم و سفت شده بودي و تكون نمي خوردي. ميدونم كه ترسيده بودي و چيزي نمي گفتي. بعدش خيلي پشيمون شدم و اعصابم خورد شد. آخه اگه من ناراحت هستم و بد اخلاقي مي كنم تو كه تقصير نداري كه اينقدر بترسي و اذيت بشي. به خودم قول دادم كه ديگه ناراحتت نكنم و اميدوارم كه بتونم سر قولم بمونم . البته بابايي هم بايد همكاري كنه و اينقدر سر به سر من نذاره. حالا منو ميبخشي كوچولوي عزيزم؟



No comments: