Sunday, October 4, 2009

سیزده ماه

سیزده ماهه شدی عزیزم

چند روز بعد از تولدت رفتیم شمال و 2 هفته موندیم. به تو که بیشتر از من خوش گذشت چون حسابی همه تحویلت می گرفتند و باهات بازی می کردند و نمیذاشتند احساس تنهایی کنی و فقط وقتهایی که خواب آلود یا گرسنه میشدی میومدی سراغ من. اونجا اشتهات هم بهتر شده بود و کم و بیش غذا میخوردی البته وقتی که من دور و برت نبودم

درست از روز تولدت شروع به چهار دست و پا رفتن کردی ولی هنوز راه نمیری

دیگه از وان و حموم خوشت اومده و حسابی آب بازی می کنی و لذت میبری

کلمات هم که میگی اینها هستند (تقریبا همیشه بجا بکار میبری و واضح تلفظ می کنی):
بیا - ماهی - دایی -آب - دد - ماما -بابا- به به -نه

یکی دوبار هم گفتی : نی نی - پیشی ولی دیگه نگفتی

طبق معمول بچه های این دوره عاشق تلفن و موبایل و کنترل تلویزیون هستی

از دارو متنفری و به محض اینکه قطره چکان را تو دستم میبینی با گریه فرار می کنی

وقتی صدای زنگ در و یا زنگ تلفن را میشنوی خوشحال میشی و با خنده میگی بابا

.

No comments: