Sunday, November 30, 2008

داري سه ماهه ميشي



كوچولوي عزيزم
داري حسابي بزرگ ميشي. كمتر بد قلقي ميكني و ساعت هاي خواب و بيداري ات منظم تر شده. البته هنوز هم قابل پيش بيني نيستي ولي بازم يك كم ميتونم براي كارام برنامه ريزي كنم. چند روز ديگه سه ماهت هم تموم ميشه و وارد سه ماهه دوم زندگي ات ميشي

كلي چيزاي تازه ياد گرفتي. ديروز براي اولين بار با صداي بلند خنديدي و اينقدر خودت هم خوشت اومده بود كه مدام ميخنديدي و از صداي خودت لذت ميبردي ولي تا رفتم دوربينو آوردم كه ازت فيلم بگيرم ديگه خسته شده بودي و ساكت بودي و حالا منتظرم كه بازم بخندي و قول ميدم ايندفعه ازت زود فيلم بگيرم

امروز براي اولين بار من و تو با هم رفتيم بيرون(بجز اوندفعه كه با آژانس رفتيم دكتر)چون ايندفعه گذاشتمت تو آغوش و پياده رفتيم خريد. يه سري خريد خورده ريز داشتم كه خيلي وقت بود بايد انجام ميدادم و به كسي هم نمي تونستم بگم كه برام بخره. امروز هم كه ديدم هوا خوبه دلم را زدم به دريا و رفتيم. البته خيلي خسته شدم ولي تجربه خوبي بود و تو هم خوشت اومده بود و به همه جا نگاه ميكردي و سر آخر هم خوابت برد

ديگه آدمهاي جديد را هم تشخيص ميدي و وقتي مهمون مياد فقط نگاش ميكني. راستي ديگه بعد از حموم هم زياد گريه نميكني. وقتي باهات حرف ميزنم جوابمو ميدي و بهم ميخندي و بابايي را هم ميشناسي و عكس العمل نشون ميدي

يه سري عكس هاي جديد هم ازت گرفتم كه بزودي ميزارم اينجا



No comments: